
من در حصار تو بودم
اما دلم تنها بود
و این تنهایی سخت عذابم میداد
او را که دیدم دلم عاشق گشت
یادش رفت که در حصار توست
به خیال خام بچگی اش از تنهایی خلاص شده بود
او که دلم را دید عاشق شد
و حصار را ندید
خواستم جدا کنم خودم را از حصار تا دل به دلبر برسد
اما نشد...
خب گاهی نمی شود ...
او رفت
به اصرار خودم و بالاجبار رفت ...
و من باز تنها شدم
تنها تر از قبل آمدن او ...
حال دیگر
به هیچ دلی اجازه نزدیک شدن را نمی دهم
و از یک فرسخی اش داد میزنم
نیا ... ببین من در حصارم ...
در حصاری از آتش حسرت و تنهایی ...
javahermarket
نظرات شما عزیزان:
مسعود 
ساعت10:12---14 اسفند 1391
بسیار زیبا و با احساس بود
وبلاگ خوبی داری دوست عزیز
با افتخار لینکت کردم